نوشتن فرزندي درباره پدرش سخت است.چرا كه تعلقات و دلبستگي ها ، عواطف و احساسات اجازه نمي دهند،آدمي از موضوعي به نام پدر خويش ارتفاع بگيرد و از منظري بيروني به كار و كردار هاي وي نظر  و غث و سمين كارش را برروزن افكند.

من هم قصد چنين كاري را ندارم .چون، اگرچه پدرم در تربيت فرزندانش شيوه اي سنتي و سخت گيرانه و منطبق با عرف زمانه خود  را اختيار كرد،اما اين سخت گيري ها به قول استاد هوشنگ مرادي كرماني همانند همان تركه اناري است كه تلخي و ها و درد هاي آن در همان زمان دفن شد و امروزه  تنها چيزي كه بر ذهن و ضمير ما مي‌نشيند لبخندي است از آن تركه هاي انار.

  نگاه من در اين نوشته به شيوه زيست پدرم ،نگاه شخصي نيست ، بلكه بيان برخي دغدغه‌هايي است كه وي به عنوان يك انسان موثر در محيط  و منطقه خود تجربه كرد و  گمان مي كنم  ما به عنوان روزنامه نگار اين وظيفه را داريم كه اين تجربه ها را انتقال دهيم.چرا كه در اين روزگار عسرت، مانيازمند آدميان و الگوهايي هستيم كه هم از روزگار خود جلوترو هم در تشخيص منافع جمعي و پل زدن ميان منافع فردي به منافع جمعي  پيشقدم و مبتكر باشند.

 پدرم در منطقه خود ( كليجانرستاق ساري كه بيش از 150 تا 200 روستا را شامل مي شود)چهره اي شناخته شده بود.مبارزاتش بيش از اين كه رنگ و صبغه سياسي داشته باشد ، صورت و هيئت اجتماعي داشت و سعي مي كرد از منظري اجتماعي و رفاهي به پديده ها بنگرد. حتي زماني كه از سوي دفتر نخست وزيري وقت(ارديبهشت 1342 ) فرمان تبعيد چند ماهه وي به نايين اصفهان صادر شد،دليل اصلي آن اگرچه  از نظر حكومت اعتشاش و اخلال در نظم عمومي ،‌اما از نظر مردم و كشاورزان منطقه پافشاري جانانه و خطرخيز در دفاع از حق طبيعي آنها (مالكيت بر زميني كه روي آن كار مي كردند) بود. به همين دليل وقتي دوران تبعيدش به پايان رسيد،اين مردم بودند كه استقبال پرشكوهي از وي به عمل آوردند.يكي از كشاورزان كه شاهد اين استقبال بود برايم تعريف مي كرد كه وقتي پدرتان برگشت وي را بر اسبي قبراق نشاندند و  بيش از 1000 كشاورز اسب سوار به همراه هزاران تن ديگر پياده، با شكوهي تمام در پشت سرش حركت كردند و به منزلش رساندند.

از سال هاي 1331 به بعد كه دفاع از حقوق مردم روستاو سپس منطقه  را وجه همت خود قرار داد تا آخرين سال هاي عمرش اين وظيفه را بدون هيچ چشم داشت مالي  انجام داد.از اين كار لذت مي برد و كنجكاوي شگفتي نسبت به پي گيري حقوق مردم داشت و از اين كه يكي از مردم روستا يا منطقه به حقوق قانوني و طبيعي خود دست پيدا كند، شادمان مي شد.

در اين مسير از شيوه هايي چون بسيج مردم و سخنراني براي آنان در مسجد محل استفاده مي كرد،و سعي داشت آنها را با حقوشان آشنا سازد.اين سماجت ها البته بدون هزينه هم نبود، چنانكه آدمهاي برخي از اين اربابان در يكي از همين سالها با تبر به جانش افتادند و خونين و مالينش كردند و چند ماهي در بيمارستان بود تا شكستگي ناشي از بريدگي دست و پايش درمان شود.اما اين فشارهاي و تهديد هاي مالي و جاني  سبب نشد تا  آن زنده ياد قدمي از عزم جزمش در دفاع از حقوق طبيعي مردم منطقه و آگاهي بخشي به آنها براي دفاع از چنين حقي پا پس بگذارد.اگر چه بخشي از اين دغدغه ها فطري و در نهاد جانش نشسته بود، اما بخشي از آن هم به پي گيري ها و  مطالعات شخصي‌اش در اوضاع و احوال زمانه باز مي گشت.

 

آدمي اهل مطالعه بود و كسب خبر . تا ششم ابتدايي درس خوانده بود اما كتب قديم ادبي به خصوص بوستان وگلستان و شاهنامه را خوب مي‌خواندو تقريبا تمامي داستانهاي شاهنامه را به خاطر داشت و البته علاقه عجيبي هم به خواندن كتاب هاي تاريخي داشت. خاطرات شخصيت هاي سياسي معاصر را سخت پي گيري مي كرد و در ميان شخصيت هاي سياسي قبل انقلاب مرحوم دكتر محمد مصدق سخت مورد اعتناي وي بود و در ميان شخصيت هاي سياسي بعد انقلاب هم مرحوم بازرگان.

اين اواخر هم تعلق خاطري به هاشمي رفسنجاني پيدا كرده بود و معتقد بود سياستمردي خبره و چيره دست است و و از منظر منافع ملي به پديده ها نگاه مي كند.

آدمی منظم و دقیق بود و خاطرات خود را هم در بیش از ۳۰۰ صفحه دست نویس نوشت که امیدوارم روزی فرصتی کنم و این خاطرات را به دست چاپ بسپرم چون در نوع خود تجربه های مفیدی را ذکر کرده است که قابل اعتنا و حتی آموختنی است.

هر روز تمامی کارهایی را که باید پی گیری می کرد به شکلی دقیق در تقویم می نوشت و امروز که به برخی از دست نوشته های روزانه اش در تقویم سالانه سالهای مختلف نگاه می کنم از این همه نظم وپی گیری درکار به شگفت می آیم.

اسناد و مکاتبات تمامی سالهای گذشته را در جایی حفظ می کرد.یادم نمی رود که در یکی از سالها که برای زمین فوتبال معارضی پیدا شد و هر روز برای بچه ها مشکلی ایجاد می کرد والبته روزی هم مرا با داس وتبر دنبال کردُ ماجرا را به پدرم گفتم. سریع دنبال فرد یاد شده فرستاد و ازکیفش کاغذی در آورد و به آن فرد نشان داد وگفت که شما در برابر این زمین فوتبالی که به محل دادید زمینی معوض گرفته ایدو تعهد داده اید که دیگر ادعایی نبایدداشته باشید و سپس تهدیدش کرد که اگر بار دیگر مزاحم بچه ها شوید مستقیم می روید اتاق بی کرایه( منطورش زندان بود).

در سالهای قبل انقلاب رئیس خانه انصاف روستا بود و تقریبا تمامی شکایت های روستاییان را در همان محل رفع و رجوع می کرد و به دلیل مرجع بودند تقریبا رضایت طرفین را به دست می آورد و سعی می کرد که ماجرا به خیر وخوشی تمام شود.

 تحولات روز را با علاقه مندي عجيبي پي گيري مي كرد و دراين مسير  به يك منبع هم اكتفا نمي كرد.وقتي زمان خبر راديو مي رسيد ، خانه بايد در سكوت مطلق فرو مي رفت تا ايشان بتوانند با آرامش اخبار را شنوند.

صبح ها ابتدا راديوي بي بي سي را گوش مي كرد، و بعد راديوي آمريكا و در نهايت اخبار ساعت 8 راديوي ايران و ديگر راديو هاي خارجي را هم بي نصيب نمي گذاشت. اين سنتي بود كه تا آخرين روزهاي حياتش ادامه داشت.خواندن روزنامه هاي يوميه هم از سنت هاي حسنه‌اي بودكه وي در نهاد جان ما گذاشت.دو روزنامه اطلاعات و كيهان را از همان سالهاي دهه 40 و پنجاه مي خريد و خانه ما همه گاه انباشته از روزنامه ها بود.در سالهاي دهه شصت و هفتاد كه من براي تحصيل به شهر ساري مي‌رفتم ، اين وظيفه خطير!به عهده من گذاشته شد و شايد يكي از دلايل اينكه من به خبر اين همه حساس بودم و پي گير آن، و بعد ها هم اين پيشه را به عنوان شغلم انتخاب كردم ، همين دغدغه‌هايي بودكه وي در نهاد جان ما به يادگار گذاشت.

شنيدن اخبار از چند منبع  و اكتفا نكردن به يكي به وي اين امكان را مي‌داد كه به دركي جامع تر از اخبار و اطلاعات و رخداد هاي روز دست يابد.

نسبت به تحولات روز حساس بود و سعي مي كرد مردم را با امكاناتي چون درس خواندن و آشنايي با علم و صنعت و بهداشت روز آشنا سازد و معتقد بود تنها راه رهايي از فقر وفلاكتي كه دامن گير مردم است، داشتن آگاهي و برخورداري از امكانات اوليه براي معيشت، زيست و زندگي بهتر است.البته دراين مسير هزينه هم داد؛يكي از خواهرانم در سالهاي مياني دهه چهل به دليل بعد مسافت و ابتلا به بيماري اسهال تلف شد.

نخستين مدرسه روستاي امره با پي گيري هاي وي در سالهاي انتهايي دهه سي ايجاد شد. خود با يكي از كشاورزان صحبت كرد و قانعش كرد كه زمينش را بفروشد و مردم روستا را نيزتحريك و تشويق كرد با جمع كردن سنگ و تراش دادن آن بناي اين مدرسه ، كه نامش را هم  به تاسي از نخستين شاعر پارسي گوي ، رودكي گذاشته بود، بالا ببرند.

در سال هاي مياني دهه 40 تلاش كرد و موفق شد نخستين درمانگاه را با تمامي بودجه وامكانات به روستاي ما بياورد و جالب اين كه اين درمانگاه را در سه كيلومتري روستا احداث كرد تا به جاده اصلي ساري – سمنان نزديك باشد كه مردم روستا هاي ديگر هم بتوانند از آن استفاده كنند.نام درمانگاه را هم به نام روستا نكرد، بلكه نام منطقه را بر آن گذاشت ، چرا كه معتقد بود تمامي مردم منطقه بايد از اين امكان بهداشتي پزشكي استفاده كنند.

مدتي بعد جاده روستا را از وضعيت مالرويي به وضعيت ماشين رو رساند و خود در تمام مدتي كه جاده احداث مي شد در كنار يكي ، دو مهندس آمريكايي بود كه كارها با دقت و ظرافتي تام و تمام صورت بگيرد.

در همان سالها وقتي از طرف نهاد خانه فرهنگ ماموري به روستاي ما آمد تا بگويد كه مي خواهد برخي از امكانات چون كتابخانه،مهد كودك و زمين فوتبالي براي جوانان را به اين منطقه و مردم روستا بدهد ، وي نخستين كسي بود كه از اين كار استقبال كرد و باز مردم روستا را جمع كردواز مزاياي اين گونه حركت ها گفت . اكنون در يكي از بهترين نقاط روستا ساختماني عظيم و البته در گوشه اي خوش آب وهوا زمين فوتبالي قانوني و چند منظوره احداث شده كه هردوي اين مكانها محصول پي گيري وي بود.

منزل ما در شهر ساري ، اگرچه امكانات چنداني نداشت، اما محلي بود براي ادامه تحصيل برخي از روستاييان و تا آنجايي كه به ياد دارم اين منزل حداقل 30 تا چهل دكتر و مهندس و حقوق دان و وكيل تحويل جامعه داد.

شايد اگر اين اتقاقات  و پي گيري هاي پدر در اين زمانه رخ مي داد ،  چندان شگفت و عجيب نبود، اما اين ذهنيت در زمانه اي در ذهن و ضميرش جان مي گرفت و اجرايي مي شد كه تعداد باسوادان منطقه از انگشتان يك دست تجاوز نمي كرد.

اهل نماز و قرآن بود دراين ايامي كه در روستا بودم و چه بعدها كه به تناوب به منزل پدري مي رفتم، همه گاه مي ديدم كه با چه آداب و ادبي نماز مي گذارد؛ نيم ساعتي قبل از اذان بساط  نماز را پهن مي‌كرد،قرآني مي خواند و همزمان با نداي الله اكبر نماز مي گذارد و سپس دعاو تعقيبات نماز.در تمامي اوقات نماز شب مي خواند و در ايام ماه مبارك رمضان سخر خواني هايش با آن صداي محزون در نغمه  دشتي با مصرع  اين شعر معروف كه

اي آنكه به ملك خويش پاينده تويي

 هنوز هم  در گوش ما طنين انداز است.درايام عاشورا و تاسوعاي حسيني هم براي آن امام همام مداحي و سينه زني مي كرد و  و اكنون كه به برخي از اين نغمات  و اشعاري كه وي در اين ذكر مصيبت ها به كار مي برد ،نظر تخصصي تري ( از بعد موسيقايي ) مي افكنم ، مي بينم كه از نظر بافت ملوديك و ساختار شعري و تلفيق شعر و موسيقي در نهايت دقت و ظرافت انتخاب شده بودند.

آشنايي وي با شعر و موسيقي منحصر به بخش مذهبي روحيه وي نبود، بخش ملي ضمير وي با اشعار فردوسي حكيم در آميخته بود و هر گاه كه فرصتي دست مي داد برايمان شاهنامه خواني مي كرد.شاهنامه را هم در گوشه سوز و گداز آواز اصفهان مي خواند، اين درحالي است كه خود تا كنون مشاهده نكردم كه خواننده اي در اين گوشه از اشعار شاهنامه استفاده كند.

يادم نمي رود كه بعد از وفات وي وقتي قرآن را باز كرديم لاي آن ابياتي از شاهنامه را ديدم كه با خط لرزان پدر نوشته شده بود. ابياتي كه اشاره داشت به فاني بودن دنيا و اين كه هوشنگ و فريدون و كيقباد و جمشيد جم و افراسياب و كيخسرو ... همه با تمام داشته ها و جلال و جبروت رفتندواز آنها جز مشتي خاك باقي نماند. و البته اين شعر حافظ كه :

نه عمر خضر بماند نه ملك اسكندر

نزاع بر سر دنياي دون مكن درويش

اينهايي كه نوشتم گوشه اي از تلاشهاي كشاورزي ساده در روستاي امره بود، مردي به نام سيد مهدي مختاباد معروف به سيدمهدي باقري كه به اندازه وسع و توان و ظرفيتي كه داشت ، مهر ونشان  خود را در زندگي بر جاي گذاشت.

محسنان رفتند و احسانها بماند

اي خنك آن را كه اين مركب براند

گفت پيغمبر خنك آن را كه او

شد زدنيا، ماند از او فعل نكو

مرد محسن ،ليك احسانش نمرد

نزد يزدان دين و احسان نيست خرد

(مثنوی معنوی- دفتر چهارم)

 

توضیح:این نوشته با اندکی تلخیص در ویژه نامه هفتگی روزنامه اعتماد پنج شنبه ۲۷ دی در صفحه یاد منتشر شد. با سپاس از احمد غلامی عزیز که این لطف را در حق من کرد.